میسی بابایی...
سلام عزیز دلمممممممسلام نفسمممممممسلام جیگلمممممم فدای تو بشم مامانی.بازم شرمندتم که اینهمه مدت ننوشتم ماشا... اینقدر شیطون و پر جنب و جوشی که اصلا وقتی برام نمیمونه مدام در حال بازی با همدیگه یا نقاشی کشیدن هستیم.زمانی هم که میخوابی من از خستگی بیهوش میشم توی این مدت خیلی اتفاقات مهمی افتاده از جمله انجام پروژه پوشک گیری که به خواست خودت شروع شد من تصمیم نداشتم اقدامی بکنم و با خودم میگفتم حالا چه عجله ایه میذارم انشا... 3 سالت بشه که بهتر و راحت تربا قضیه کنار بیای ولی خودت مدتی از پوشک فراری بودی و هیچ جور حاضر نبودی بپوشیش با خودم فکر کردم شاید آمادگیشو داری که بذاریش کنار و با کمال تعجب خوب با قضیه کنار اومدی خوبیش این بود که تابستون بود(اواسط مرداد) و نگرانی من بابت سرما خوردنت کمتر بود هر دفعه که میرفتی دستشویی لااقل نیم ساعتی خوشحال و خندان آب بازی میکردی و کل لباسای خودت و من رو میشستی و من چاره ای نداشتم جز صبوری بیشتر اوقات فقط قصدت آب بازی بودبرای اینکه تشویقت کنم هر بار که میرفتی دستشویی یه استیکر جایزه میگرفتی و روی کاشی میچسبوندی الهی فدات بشم چه ذوقی میکردی مامانییییییی اون اوایل عشق پو بودی و کاشیای دستشویی تا جایی که دستت میرسید پر شده از عکسای پو.یه بار سحر بود با غر غر بیدار شدی متوجه شدیم باید بری دستشویی رفتی استیکرت رو که انگری برد بود چسبوندی و خیلی راضی و خوشخال برگشتی توی بغل بابایی الهی فدای تو بشه مامان عزیز دلم چه ذوقی میکردی با استیکرات توی این مدت حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده.اوایل پسوند مالکیت به اشیا یا افراد میدادی مثلا چایی ام یا دایی ام .بعد تبدیل شد به چایی آرشا .دایی آرشاداری افعال رو یاد میگیری مثلا میخوای بگی بابایی خوابه میگی :بابایی بخوابه.یا میخوای بگی پیشی نشسته میگی پیشی بشینه همچنان به داغ میگی کاخ خاله جون الی خیلی دوست داشت که کلمه خاله رو زودتر یاد بگیری و وقتی بهش گفتم که بلدی کلی ذوق کرد.چیزایی رو که توی خونه میبینی نشون میدی و میگی بابا خریده میسی بابا چندروز پیش رفتی خونه خاله جونی برات سیب زمینی سرخ کرده بود مدام تکرار میکنی خونه خاله سی زمینی میسی خاله وقتی خاله جونی میاد خونمون همش نگران اینه که چطور برگرده خونشون تا تو ناراحت نشی و گریه نکنی .وقتی رفت کلی گریه کردی بهت گفتم مامانی خاله جونی میره غذا بپزه ببره فردا سرکار بعدک باید بخوابه.اینو که گفتم آروم شدی و هی میگفتی خاله ...غذا ...بخوابهاستعداد خوبی توی نقاشی داری(به مامانت رفتی )چیزایی میکشی مثلا ازت میپرسم چی کشیدی میگی جوجو بعد دوباره اگه جوجو بکشی خیلیییییی شبیه اونیه که قبلش کشیدی .یه مداد رنگی 36 تایی داشتم که برام خیلی باارش بود اونو دادمش به تو تا باهاش نقاشیای خوشگل بکشی و من از دیدنشون ذوق کنم.جدیدا خیلی به کارتون انگریبرد علاقه مند شدی و اگه دست خودت باشه تمام روز میخوای ببینی.گاهی صبح که از خواب بیدار میشی قبل از هر چیز میگی انگری تیفیزون(یعنی میخوای انگری رو از صفحه تلویزیون ببینی) و اینقدر تکرار میکنی تا به خواسته ات برسی.با وجود اینکه زمستونه (البته خداروشکر خونمون خیلی گرمه) هرروز میگی آباجی(آب بازی) و انجامش میدی.یه بار بابایی برات از این اسمارتیس ها خریده بود منم برای اینکه همشو یه جا نخوری چندتاشو تو مشتم قایم کردم و گفتم برات جایزه آوردم با خوشحالی و ذوق دستمو باز کردی و سه سوت خوردیشون هروقت هوس خوردن اونا رو داشتی میگفتی مامان جایز ه ام؟ جایزه ام چند وقتی صبخا ناشتا ازم جایزه میخواستی و جالب اینکه فکر میکردی فقط توی مشت من جایزه هست مثلا میگفتم فلان کارو انجام بده بابایی بهت جایزه بده میگفتی نه جایزه ام مامان جایزه ام ساعت خوابت همچنان نامنظمه و در مقابل خوابیدن شبانه خیلی مقاومت میکنی یعنی هر کاری میکنی تا نخوابی گاهی میگی جیش دارم و مجبور میشیم ببریمت دستشویی بعد که لامپ روشن شد یهو میدویی همه لامپای خونه رو روشن میکنی و میگی هوشن شد ...
خیلی نگفته دارم ولی خیلیییییی خوابم میاد انشا... به زودی بازم مینویسم از شیرین زبونیات
به زودی عکس میذارم...