آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

هدیه پاک خدا

میسی بابایی...

سلام عزیز دلممممممم سلام نفسممممممم سلام جیگلمممممم  فدای تو بشم مامانی.بازم شرمندتم که اینهمه مدت ننوشتم  ما شا... اینقدر شیطون و پر جنب و جوشی که اصلا وقتی برام نمیمونه مدام در حال بازی با همدیگه  یا نقاشی کشیدن هستیم.زمانی هم که میخوابی من از خستگی بیهوش میشم  توی این مدت خیلی اتفاقات مهمی افتاده از جمله انجام پروژه پوشک گیری که به خواست خودت شروع شد من تصمیم نداشتم اقدامی بکنم و با خودم میگفتم حالا چه عجله ایه میذارم انشا... 3 سالت بشه که بهتر و راحت تربا قضیه کنار بیای ولی خودت مدتی از پوشک فراری بودی و هیچ جور حاضر نبودی بپوشیش با خودم فکر کردم شاید آمادگیشو داری که بذاریش کنار و با کمال تعجب خوب با قضیه کنار اومد...
11 دی 1393

مهربون منننننننننننننننن...

سلام پسر خوشگل مامان قربونت بشم من هزار ماشا... خیلیییییییییییییییییییییییی شیطون تر از قبل شدی من گاهی کم میارم در مقابل شیطنت هات.مدام از مبل و میز و صندلی بالا میری وقتی من و بابایی نشستیم  از سرو کولمون بالا میری البته وقتی بابایی خونه است بیشتر با اون کار داری و زیاد سراغ من نمیای.خیلی وقتا هم ازش سواری میگیری و کلی میخندی .اگه مشغول فیلم دیدن باشیم تی وی رو خاموش میکنی و کنترلشو قایم میکنی و اجازه نمیدی بهش دست بزنیم و بعدم لبخند به لب به ما میفهمونی که همه وقتمون مال توئه و بازم باید باهات بازی کنیم.گاهی شبا برای خوابوندنت مجبور میشیم فیوز رو قطع کنیم تا شما لامپا رو روشن نکنی و بخوابی.دو سه ماهی هست که ناراومی و از اونجاییکه ...
6 مرداد 1393

به زودی بازم مینویسم...

سلام گل پسرم قند عسلم.ببخش مامانی که این همه مدت چیزی برات ننوشتم عزیزدلم .قول میدم تکرار نشه  کلی حرف دارم از پیشرفتهات ازکارای با مزه ای که انجام میدی خیلی زود میام و همه رو مینویسم.یه عالمه عکس از زمستون پارسال و عید نوروز و تولد 2سالگیت و ... هست (واقعا ازت معذرت میخوام عزیز دلم که توی زمان  خودش نتونستم بنویسم) ... ...
28 تير 1393

پسر باهوش منننننننن

قربونت بشم من جوجه طلایییییییییی من امروز حسابی مامان رو ذوق زده کردی.یه کتاب داری که شکل حیوانات رو کشیده و چندباری برات اسمشونو گفتم از خواب که بیدار شدی کتابو اوردی و گذاشتی جلوت ورق زدی و به زبون خودت یه چیزایی گفتی.بهت گفتم آرشا مامانی ببعی کو؟میتونی نشونم بدی؟ورق زدی و پیداش کردی و با انگشتت نشونم دادی خیلییییییییییییی خوشحال شدم فکر کردم شاید همینجوری شانسی بوده باز گفتم هاپو کجاس؟نشونم دادی گفتم جوجو کجاست؟خرسی کو؟...همه رو درست بهم نشون دادی عزیززززززززززززززززززززز دل ماماننننننننننننن کلی برات دست زدم تو هم دست زدی از ذوق محکم بغلت کردم و حسابی چلوندمت جوجه طلایی منننننننننننننننن     خوب حالا چند تا عکس:   ...
13 آذر 1392

یک...دوووو...سههههههههههه

سلام عزییییییییییییییییییییزززززززززززز دل مامانننننننننننننننننن  ببخش این مامان تنبل رو که اینقدر دیر برات نوشتم عزیزم قربونت بشم من 18 ماهگی رو به امید خدا پشت سر گذاشتی و واکسنتم زدیم بماند که تا 2 سه روز بعد زدن واکسن خیلی اذیت شدی و نمیتونستی درست راه بری (لنگ لنگان راه میرفتی فدات شه مامان مخصوصا که تو بقیه مواقع برای تماشای تی وی همش بالا و پایین میپری خیلی سختت بود اینقدر مظلوم روی مبل میشستی و تکون نمیخوردی دلم آتیش میگرفت)و تب خیلی بالا و ناله هات دل من و بابایی رو کباب میکرد  ولی خداروشکربه خیر گذشت  قربونت بشم من نفس مامان هرورز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی.همزمان با واکسنت 3 تا دندون دیگه هم دراوردی و این ...
13 آذر 1392