آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

هدیه پاک خدا

مامان جونی.......

سلام عزیییییییییییییییییز دل مامان قربونت بشم چندروز دیگه نه ماهت کامل میشه . هر روز داری شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی پسرقشنگم.مامان جونی چندروز اومد پیشمون.روز اول یکمی غریبی میکردی البته غریبی که نه خوب خیلی وقت بود مامان جونیو ندیده بودی و نمیشناختیش.اما از روز دوم همش میرفتی سمتش و از سر و کولش بالا میرفتی تا خودتو تو بغلش جا بدی.کمبود بغل اینجوری جبران میشد اخه من فقط توی حالت نشسته میتونم بغلت کنم عزیز دلم به خاطر کمر درد و گردن درد که در انفوان جوانی به خاطر عشق به فرزند و بغل کردنای زیاد دچارش شدم  این چندروزخاله جونی هم بیشتر میاومد پیشمون و تو حسابی کیف میکردی از شلوغی دوروبرت.همینطور بیشتر میرفتیم بیرون و موقع بیرون رفتن ...
22 بهمن 1391

بستنی خوشمزه...

سلام سلام پسری طلای من قربونت بشم  تو این مدت کلی چیزای تازه یاد گرفتی و شیطون تر شدی.به سفارش بابایی دارم عادتت میدم تا کمتر بغلم باشی اخه چندوقته به خاطر اینکه مدام بغلمی کمردرد گرفتم با اسباب بازی و کارتون و بیبی انیشتن و این چیزا سرگرمت میکنم اما تو بالاخره بغل رو به همه ترجیح میدی گاهی میزنی زیر گریه (البته الکی آخه گریه هات اشک نداره ناقلا)وقتی میام سمتت یهو گریه تبدیل میشه به یه لبخند ودستاتو دراز میکنی طرفم و خودتو یکم از زمین جدا میکنی.منم دلم میسوزه راستشو بخوای خودم هم دلم تنگ میشه واسه بغل گرفتنت عزیز دلم .تا دو ماه پیش هیچ مشکلی در مورد دادن قطره ها و داروهات نداشتم اما چند وقته تا قطره چکون میاد سمت دهانت چشاتو میبندی ولب...
1 بهمن 1391

8 ماهگی جوجه طلایی من

سلام پسرطلای مامان و بابا قربونت بشم عزیز دلم.الان دیگه 7 ماه رو رد کردی و 10 روزه که رفتی توی ماه 8 زندگیت.الهی که 120 ساله بشی پسر خوشگلم.بابایی درجهت ایجاد تنوع برات یه دانلود جدید آورده(خدا خیرش بده) و تو حسابی سرگرم تماشایی .این وقت شب (ساعت 12)همه نی نیا خوابن اما نمیدونم چرا تو انگار برات سر شبه هر چی نگاه میکنم هیچ علامتی از خواب تو چشات نمیبینم سعی کردم بخوابونمت اما با غرغرات بهم فهموندی که خوابت نمیاداین شد که الان من اینجام ودارم برات مینویسم.وقتی شعر و آهنگاتو میبینی محو تماشامیشی و این یه فرصت خوبه واسه اینکه به کارام برسم.البته خیلی تنوع طلبی و زود خسته میشی فقط کافیه اونارودوباره برات بذارم که به سبک خودت شروع میکنی به اعتر...
11 دی 1391

آرشا نق نقو شده

سلام گل پسرم قندوعسلم   .چند وقته نتونستم بیام و برات بنویسم سرم خیلی شلوغه همه انرژیمو میگیری بس که شیطونی و همش میخوای باهات بازی کنم و البته نق نقو شدی و تا حدی بغلی.این دندوناتم که همونجور که نوک زده بودن موندن وجا خشک کردن دلشون نمیاد از تو لثه هات بیان بیرون کاش زودتر دربیان تا هم تو اذیت نشی عزیز دلم هم من و بابایی از دست گریه های شبانه ات یه خواب آروم داشته باشیم   لثه هات اذیتت میکنه و مدام دستت یا اسباب بازیات (البته میشورمشون)تو دهنته.مامان جون میگه من هم سر دندونام خیلی اذیت شدم و آخر سر با زدن آمپول دندونام دراومدن.تو این مدت که نیومدم  تعطیلات تاسوعا وعاشورا به خاطر نذری که داشتیم یه سفر رفتیم مشهد .قرار بود 3 ...
28 آذر 1391

سفر به شمال

 واسه تعطیلات عید غدیر 2 روز رفتیم شمال.توی ماشین اصلا نمیشینی و باید حالت ایستاده  نگهت دارم تا تو بیرون رو تماشا کنی گاهی هم روی پام بالا پایین میپری.اما واسه خارج شهر رفتن و بین جاده خطرناکه .هر کاری کردیم صندلی عقب توی کریر بشینی فایده نداشت آخر مجبور شدم روی صندلی جلو توی بغلم بنشونمت واسه اینکه خیالم راحت باشه کمربندو روی شکمت بستم جوری که نمیتونستی تکون بخوری  اولش یکم تقلا کردی وقتی دیدی فایده نداره آروم و ساکت نشستی معلوم بود شاکی شدی عزیز دلم.من و بابایی هر چی صدات میزدیم و باهات حرف میزدیم هیچ نگاه نمیکردی و اخمات تو هم بود و پایینو نگاه میکردی(قربون پسرم بشم من که مثل آدم بزرگا قیافه میگیره و بهش برمیخوره)یه ...
23 آبان 1391