آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

هدیه پاک خدا

بستنی خوشمزه...

1391/11/1 16:28
نویسنده : مامان
211 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام پسری طلای من قربونت بشم ماچ تو این مدت کلی چیزای تازه یاد گرفتی و شیطون تر شدی.به سفارش بابایی دارم عادتت میدم تا کمتر بغلم باشی اخه چندوقته به خاطر اینکه مدام بغلمی کمردرد گرفتم با اسباب بازی و کارتون و بیبی انیشتن و این چیزا سرگرمت میکنم اما تو بالاخره بغل رو به همه ترجیح میدی گاهی میزنی زیر گریه (البته الکی آخه گریه هات اشک نداره ناقلا)وقتی میام سمتت یهو گریه تبدیل میشه به یه لبخند ودستاتو دراز میکنی طرفم و خودتو یکم از زمین جدا میکنی.منم دلم میسوزه راستشو بخوای خودم هم دلم تنگ میشه واسه بغل گرفتنت عزیز دلمبغل.تا دو ماه پیش هیچ مشکلی در مورد دادن قطره ها و داروهات نداشتم اما چند وقته تا قطره چکون میاد سمت دهانت چشاتو میبندی ولباتو محکم به هم فشار میدی و سرتو این ور اون ور میکنی و با همون دهن بسته نق و نوق میکنی واسه همین هم خیلی وقتا قطره های مولتی ویتامین یا اهن رو میریزم توی آب یا آبمیوه و به خوردت میدم نیشخند  اما جدیدا یه راه خوب واسه خوروندن بی دردسر قطره ها پیدا کردم و خودمان کلی خوشمان آمداز خود راضی تی وی یه تبلیغ داره که کرم حلزون رو تبلیغ میکنه و تبلیغ تقریبا طولانی هم هست نمیدونم واسه تو چه جذابیتی داره وقتی میبینی دهنت باز میمونه و با دقت نگاه میکنی هر جای خونه هم که باشی وقتی صداشو میشنوی که میگه :حلزون بله تعجب نکنید ...گوشات تیز میشه اگه تو روروئکت باشی سریع خودتو میرسونی جلوی تی وی و یه جاهایی هم به لبخندای اونا پاسخ میدی ماچیه دفعه داشتی بعد کلی کلنجاررفتن و گریه کردن میخوابیدی رو پام و بدجور هم چشات قرمز شده بود از بیخوابی؟(آخه همیشه در مقابل خوابیدن مقاومت میکنی) یهو شنیدی: حلزون ...یهو چشات باز شد و سرتو برگردوندی تا تبلیغتو ببینی خنده.  آره داشتم میگفتم که من از این فرصت که تو محو تماشای حلزون بودی چندباری استفاده کردم و توی یک اقدام سریع هر دو تا قطره رو ریختم تو دهنت تو هم بدون هیچ عکس العملی قورتش دادی و حتی موقع قورت دادن قطره آهن که همیشه چشاتو میبندی و صورتتو یه جوری میکنی که ادم میفهمه خیلی بدمزه است کاملا ریلکس بودی(آخی نفسم بند اومد این همش یه جمله بوداوه  )  هرچیزی شکل و شمایلش مثل سیم باشه میری سمتش مثل سیم تلفن و سیم لباسشویی و شارژر ... و مدت زیادی باهاش بازی میکنی و خوب وراندازش میکنی البته مثل همیشه تنوع طلبیت رو هم داری مثلا دیگه سیم موس زیاد برات جالب نیست و عوضش کابل تی وی برات جذابیت پیداکرده.حتی نخای باریک حاشیه کوسن ها که با تلاش خودت میکنیشون خیلی برات جذابیت دارن و البته گاهی هم موهای من که با دقت تمام دست چین میکنی و اصلا به جیغای من موقع کنده شدن موهام که جرق جرق صداش تو گوشم میپیچه توجه نمیکنی و چنان دقیق میشی روی تار موهای کنده شده گاهی خودم شک میکنم حتما یه جذابیتی داره که من نمیبینم.بابایی بهت یاد داده که تو حالتی که نشستی دستاتو به یه جایی تکیه کنی و بلند شی دیروز که فهمیدم کلی ذوق کردم البته هنوز نمیتونی بدون کمک کاملا بایستی اما نصفه نیمه و باکمک میتونی بایستی.هرکاری کردیم حالت دمر خوابیده رو دوست نداری و میزنی زیر گریه واسه همین هم چاردست و پا نمیری احتمالا از اونایی هستی که ییهو پا میشن میایستن  قربونت بشم بغل  گاهی من یا بابایی میبریمت جلوی طبقه اسباب بازیات تا خودت انتخاب کنی با چی بازی کنی اول یه نگاه کلی میندازی بعد نگاهت بیشتر روی گیتار و توپ ها و واگنای قطار میچرخه هی دستتو میبری سمت این بعد منصرف میشی میری سمت اون انگار گیج میشی نمیتونی انتخاب کنی.دیروز همون اول دستتو دراز کردی و جغجغه زرد مورد علاقه بچگیات چشمک  رو برداشتی بعدشم خواستی patرو برداری که دستت نرسید من برات آوردم گرفتم جلوت و از زبون اون باهات حرف زدم یهو زدی زیر خنده قربونت بشم وقتی تکونش میدادم کلی خندیدی.الان دیگه خیلی خوب میتونی جغجغه رو مثل ما تکون بدی .وقتی بغل بابایی هستی میبرتت جلوی در و بهت یاد داده که دستگیره رو بگیری و درو باز کنی امروز دیدم با روروئک خودتو رسوندی جلو در ورودی و بالا پایین میپری تا دستگیره رو بگیری عزیزززززززز دلمممممماچ اوایل فکر میکردیم سی دی های بیبی انیشتن جالب نباشن اما وقتی یکیشو دیدیم خودمون هم جذب شدیم اینقدر که توش تنوع و رنگ و موسیقی ملایم(از همونایی که وقتی توی دل مامان بودی هر روز میشنیدی)و حرکت بود.خیلی وقته که برای نهار و شام سفره میندازیم تو هم میشینی کنارمون و با اشتهای بیشتری غذا میخوری(اما همچنان وزن گیریت زیاد خوب نیست مامانی.من به اعدادوزنت طی چکاپای ماهانه دقت کردم و فهمیدم از وقتی که از خونه مامان جونی اومدیم وزنت کم شده .خوب خیلی طول کشید تا به خونه خودمون و دیدن آدمای کمتر دوروبرمون و کمتر بیرون رفتن و گاهی مثل این روزا بیرون نرفتن در طول روز به خاطر هوای آلوده عادت کنی و شاید همین یکی از علتاش باشه ). جمعه بردیمت شهر کتاب اونجا کلی نی نیای دیگه هم با مامان باباشون اومده بودن از فضای اونجا خوشت اومده بود و همش جیغ میزدی (از اون جیغای از ته گلو که وقتی خوشحالی میزنی) و هی من و بابایی رو نگاه میکردی و بهمون لبخند میزدی ماچاینقد خوشحالی کردی هر کی ندونه فکر میکنه ما سال به سال نمیبریمت بیرون عزیز دلمچشمک.فکر نمیکنم اونجا کتابی مناسب نی نیا باشه که برات نخریده باشیم هر چی گشتیم کتاب جدیدی ندیدیم. واست چند تا خمیر بازی و پاستل و این جور وسایل نقاشی خریدیم البته برای الانت زوده پسرکم.یه جعبه مدادرنگی 48 تایی مارک خیلی خوب دارم که نگهش داشتم بدم به تو پسرطلای من فقط یه بار باهاش نقاشی کردم اونم قبلنا هدیه دادم به باباییقلب.اینقد اونجا همه چی رنگی رنگی بود دلم میخواست ساعتها اونجا راه برم و همه چیو دقیق وجزئ به جزئ ببینم مثل وقتی تو به تار موهای کنده شده من نگاه میکنی ماچ  از اونجایی که تو خیلی دیر میخوابی معمولا مسواک زدن من و بابایی رو هم میبینی خیلی برات جالبه خوب نگاه میکنی و گاهی هم مزه مزه میکنی  قربونت بشم فکر میکنی ما یه چیزی میخوریم و تو رو بی نصیب گذاشتیم اخه با همون فرم نگاهت(وقتی چیزی که برات خوب نیست میخوریم و تو فقط نگاه میکنی و تو دلت میگی ای مامان بابای بی رحم چرا من نباید به به خوشمزه بخورم)مظلومانه نگاهمون میکنی.این دفعه که رفتیم دکتر آقای دکتر گفت که میتونی از این به بعد بستنی وانیلی بخوری و اون شب تو برای اولین بار بستنی خوشمزه خوردی و خیلی هم استقبال کردی نوششششششششششش جوننننننتتتتتتتتتتت عزیز دل مامان نفس بابا.

بعدا میام عکس میذارملبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهرا
7 بهمن 91 4:04
وای اکرم کلی خندیدم به این شیوه قطره دادنت! تبلیغ حلزون
اون توصیه هات هم که در مورد نی نی دار شدن گفته بودی، خیلی کاربردیه
فقط اگه بقیه دست از سر من بیچاره بردارننننننن



زهرا جون از من میشنوی نظر بقیه محترمه امااز همین الان دیگران هر چقدر هم دلسوزانه نظر میدن باید بفهمن که این زندگی شماست و در نهایت شمایین که براش تصمیم میگیرین.امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشی