آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

هدیه پاک خدا

8 ماهگی جوجه طلایی من

1391/10/11 10:55
نویسنده : مامان
115 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرطلای مامان و باباماچ قربونت بشم عزیز دلم.الان دیگه 7 ماه رو رد کردی و 10 روزه که رفتی توی ماه 8 زندگیت.الهی که 120 ساله بشی پسر خوشگلم.بابایی درجهت ایجاد تنوع برات یه دانلود جدید آورده(خدا خیرش بده) و تو حسابی سرگرم تماشایی .این وقت شب (ساعت 12)همه نی نیا خوابن اما نمیدونم چرا تو انگار برات سر شبه هر چی نگاه میکنم هیچ علامتی از خواب تو چشات نمیبینمتعجب سعی کردم بخوابونمت اما با غرغرات بهم فهموندی که خوابت نمیاداین شد که الان من اینجام ودارم برات مینویسم.وقتی شعر و آهنگاتو میبینی محو تماشامیشی و این یه فرصت خوبه واسه اینکه به کارام برسم.البته خیلی تنوع طلبی و زود خسته میشی فقط کافیه اونارودوباره برات بذارم که به سبک خودت شروع میکنی به اعتراض و این یعنی اینکه دیگه تکراری شده و باید با اسباب بازیام بازی کنم یا سوار روروئکم بشم یا بغل میخوام که البته بیشتروقتا بغلو ترجیح میدی.امروز برای اولین بار دس دسی کردی اینقده ذوق زده شدمنیشخندکه همون موقع به بابایی خبردادم .باباییم کلی قربون صدقه ات رفت.دس دسی هم به این صورته که با یه دست میزنی پشت اون یکی دستت قربونت بشم من ماچ  خوب تازه اولین روزه و مطمئنم چندروز دیگه درستشو انجام میدی.الان دیگه بدون کمک میشینی و نیازی به این نیست که بذارمت توی لونه جوجه کوچولوی من(لونه یه جاییه که اطرافش با بالش احاطه شده و اون اوایل که هنوز نمیتونستی بدون کمک بشینی اونجا مینشستی تا جلوی افتادن و ضربه خوردنتو بگیره)وقتایی که توی روروئکت میمونی و من تو آشپزخونه مشغول کارام هستم هر جا میرم تند تند دنبالم میای.گاهی هم لباسمو میگیری و خودتو بالا پایین میندازی یعنی اینکه بغل میخوام.خوب نگاه میکنی من چکار میکنم اگه چیزی دستم باشه میخوای ازم بگیری .گاهی موقع غذادرست کردن برای اینکه حواستو پرت کنم باهات حرف میزنم و مثلا میگم: ببین مامانی حالا نمک میریزیم توی به به (به هرنوع ماده خوردنی به به گویند) تا خوشمزه بشه تو هم با تعجب نگام میکنی و انگار میفهمی دارم سرت شیره میمالم تا غرغر نکنی یه لبخندی میزنی معنی دار.دفعه پیش که رفتیم دکتر گفت این ماه وزن اضافه نکردی من کلی غصه خوردم مامانی.اخه خوب غذا تونمیخوری شیر هم خیلی کم میخوری.منم همش دنبالت میدویدم تا یه قاشق غذا به خوردت بدم دیدم فایده نداره بعضی روزا 3 یا 4 نوع از غذاهایی که میتونستی بخوری میپختم و اخر سر خودم همشو میخوردم.پس روشمو عوض کردم متفکرغذا رو توی ظرف میکشم و کنارسفره میشینم و شروع میکنم به غذا خوردن(البته الکی مثلا من غذای خودمو میخورم)تو هم با روروئکت خودتو تند تند سر میدی رو سرامیکا تا برسی پیشم و زل میزنی به ظرف غذا و مزه مزه میکنی اینقده بامزه و خنده دار میشی این وقتا قربونت بشم من بغل اینجوری فکر میکنی غذای مارو میخوری  و با اشتهای بیشتر. قبلنا که کوشمولوتر بودی وقتی خیلی بی تابی و گریه میکردی صدای جاروبرقی و سشوار و همزن برقی و اینجورچیزا آرومت میکرد اما الان از این صداها میترسی نمیدونم شایدم اون موقع هم میترسیدی که ساکت میشدی.جالبه که از خود جاروبرقی هم میترسی و وقتی میبینی میزنی زیر گریه قربون اشکات بشم من .از فرگاز هم میترسی البته اگه درشو باز کنیم.بقیه وقتا جلوی آیینه اش بازی میکنی و اواز میخونی  آآآآآآآآآآآآآآآآ.....آآآآآآآآآآآآآآآآآ.به ماشین لباسشویی و یخچال علاقه داری و اگه بغل من یا بابایی باشی به محض باز شدن دریخچال توی یه حرکت سریع هر چیز کوچیکی که دم دستت باشه برمیداری.جاهای موردعلاقه ات هم جلوی در تراس که با پرده بازی میکنی.کنار میز نهارخوری که به پایه های صندلی میکوبی.جلوی میز تی وی که سعی میکنی گلها رو بکنی.توی کابینت بغل لباسشویی که نمیدونم چه چیز جالبی داره فقط نگاش میکنی و یه چیز جالب دیگه که دوس داری بری توی دستشوییچشمک با روروئک میری جلوی در دستشویی و غر غر میکنی به این معنی که دروبازکنم.یکی از بازیای جدیدت اینه که با مشت میکوبی روی بالشتک .بابایی هم این کارو میکنه و تو سعی میکنی دستشو بزنی کنار .روی لبه هود توی آشپزخونه  2 تا عروسک تزیینی هست که ما اسمشونو گذاشتیم :نی نیا.هر وقت میگیم آرشانی نیا کجان؟برمیگردی سمت آشپزخونه و بالای گازو نگاه میکنی قربون پسمل باهوش خودم بشم من.صبحها هم به نی نیا سلام میکنی بهت یاد دادم تا براشون دست تکون بدی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا
11 دی 91 16:38
ای خدا دلم ضعف رفت اینا رو خوندم دلم می خواد بیام آرشا رو بغل کنم یه عالمه ببوسم


قربونت زهرا جونم.فکر کنم دیگه باید به فکر یه دونه جوجه طلایی باشی مگه نه؟
خاله پروانه
13 دی 91 13:53
قربونش بشم . من این روزا اینقدر سرم شلوغ شده که نمیرسم هر روز بیام ببینمت ولی کلی با عکسات صحبت می کنم و قربونت میرم. عاشقتم آرشای عزیزم[h


منم دوس دارم هرروز ببینمت خاله جونی.زودی امتحانتو بده بعدش هرروز بیا پیشمون
زهرا
1 بهمن 91 6:59
من یه ذره تردید دارم واسه آوردن جوجه طلایِی
از مسئولیتش خیلی می ترسم.

هر وقت دلم می خواد روحم تازه بشه و خودمو خوشحال کنم پامی شم میام وبلاگ آرشا شارژ می شم و می رم
الانم اومدم، دیدم پست تازه ندارین، همون قبلیا رو نگاه کردم کلی دلم خوشحال شد
من که انرژی ام رو گرفتم.
فعلا با اجازه







لطف داری زهرا جون.مرسی که سر میزنی.به زودی پست جدید میذارم.زهرا جون جیک جیک این جوجه طلایی از دور خوش است از ما گفتن بود البته اینم بگم که یه حس زیباوشیرین رو تجربه میکنی برای ما که 4 سال خوشیمون رو کردیم دیگه وقتش بود.از من میشنوی یه سه چهارسالی واسه خودتون زندگی کنین چون بچه خیلیییی مسولیت داره.تا میتونی هم بخواب چون بعدا آرزوی یه دو ساعت خواب پشت سرهم به دل ادم میمونه من که دلم خنکه لااقل قبلاحسابی خوابیدم