آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

هدیه پاک خدا

مامان جونی.......

1391/11/22 1:22
نویسنده : مامان
173 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیییییییییییییییییز دل مامانماچقربونت بشمبغلچندروز دیگه نه ماهت کامل میشه . هر روز داری شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی پسرقشنگم.مامان جونی چندروز اومد پیشمون.روز اول یکمی غریبی میکردی البته غریبی که نه خوب خیلی وقت بود مامان جونیو ندیده بودی و نمیشناختیش.اما از روز دوم همش میرفتی سمتش و از سر و کولش بالا میرفتی تا خودتو تو بغلش جا بدی.کمبود بغل اینجوری جبران میشد اخه من فقط توی حالت نشسته میتونم بغلت کنم عزیز دلم به خاطر کمر درد و گردن درد که در انفوان جوانی به خاطر عشق به فرزند و بغل کردنای زیاد دچارش شدمنیشخندچشمک این چندروزخاله جونی هم بیشتر میاومد پیشمون و تو حسابی کیف میکردی از شلوغی دوروبرت.همینطور بیشتر میرفتیم بیرون و موقع بیرون رفتن اینقد ذوق میکردی از ته دلت جیغ میزدی .قربونت بشم که اینقد دردری هستی.یکی دو بار هم روزهوا خوب بود با مامان جونی رفتیم پیاده روی. با زحمت تونستم چندروز بیشتر مامان جونیو نگه دارم بمونه پیشمون امادیروز رفتناراحت امروز صبح که بیدار شدی هی این ور اونورو نگاه میکردی و یه نگاه هم به من که نگاهت سوال بود مامان جونیم کو پس؟سوال پس چرا نیومد قربون صدقم بره بغلم کنه باهام بازی کنه؟یکم که گذشت دیگه یادت رفت و مشغول بازی شدی.این روزا سعی میکنی توی حالت 4 دست و پا قرار بگیری گاهی یه پات میمونه زیرت و یهو نقش زمین میشی قیافه ات خیلی خنده دارمیشه دست و پاهات ولو میشه 4 طرف صورتت هم روی زمینخنده قربونت بشم خنده دار میشی خوب.توی همین حالت کلی جابجا میشی مثلا میذارمت با اسباب بازیات بازی کنی توپت قل میخوره یه ور به همین حالت که سعی میکنی 4 دست و پا بری هی جابجا میشی سمت توپ و بعد نگاه میکنم 2 متر رفتی اونورتر .گاهی هم دستتو میگیری به هر چیزی که ارتفاع داره مثل لبه مبل یا میز و سعی میکنی بلند شی.چندروز پیش داشتی با کیبورد کامپیوتربازی میکردی(البته اون دیگه شده جزئ وسایل بازیت و به عنوان کیبورد نقشی نداره)دیدم دستتو گرفتی بهش و میخوای بلند شیقهقهه (طول و عرض کیبورد رو تصور کنین مثل مستطیله یه عرض مستطیل روی زمین بود یکی توی هوا و گل پسر ما دستشو گرفته بود به عرضی که توی هواست و داشت بلند میشدچه تکیه گاه محکمی)اگه یه لحظه دیر رسیده بودم با کله میخوردی زمین.اوایل زمین خوردنات خیلی اذیتمون میکرد و من حتی با گریه هات گریه میکردم اما الان دیگه عادی شده برامون نیشخند  (نگین چه مامان و بابای بی احساسی)همین امشب سرت چنان خورد به لبه مبل ناراحتو چنان صدایی داد که همون لحظه سرم تیر کشید از تصور دردی که داری میکشی بدجورگریه کردی گریهعزیز دل مامان منم گریه ام گرفت و محکم بغلت کردم و اون لحظه کمردردم یادم رفت راه افتادم تو اتاق تا آرومت کنم یه کم که گذشت ساکت شدی فکر کردم خوابیدی اما بابایی گفت که بیداری ومحکم منو چسبیدی و داری از بغل سواری لذت میبری بغلقربونت بشم من.چندروزه هیچی به جز شیرخشک و بستنی و آب نخوردی چرا غذا نمیخوری مامانی آخه؟الانم ساعت 12:30 شبه اما همچنان نخوابیدی نشستی داری تی وی میبینی گاهی از سروکول بابایی که کنارت در حال بازی کردن با توخوابش برده بالا میری .یهو موهاشو میگیری میکشی طفلی بابایی اینقد خسته اس درد احساس نمیکنه سرشو میبره اونورتر باز تو میری جلوتر چنگ میزنی تو صورتش.واسه همینم گذاشتمت توی روروئک .وقتی توی روروئک هستی همزمان هم سی دیاتو میبینی هم بازی میکنی هم سرک میکشی اینور اونور مثلا داری میری سمت درورودی یهو یه قسمتی که تو دوسش داری شروع میشه سرتو برمیگردونی مثل وقتی راننده ها میخوان دنده عقب برن دستتو میندازی پشت صندلی و نگاه میکنی وقتی تموم شد به راهت ادامه میدیماچ نمیدونم چرا چندوقته شبا همش با گریه بیدار میشی و اطرافو نگاه میکنی انگار نگرانی که تنهابمونی.من و گاهی هم بابایی بغلت میکنیم و بهت آب میدیم هنوز چند دقیقه نگذشته باز بیدار میشی و باز گریه.درکل خوابت خیلی نسبت به گذشته بد شده.دیگه بیدارشدن رو شیفتی کردیم .بعضی شبابابایی جاشو با من عوض میکنه و کنارت میخوابه انصافا اون شبا از خوابم لذت میبرم.صبح روز بعدچهره من اینجوری لبخندو چهره بابایی  اینجوریهخمیازه.پاشم بخوابونمت که قیافه منم فردا اینجوریهخواب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

nasema
8 اسفند 91 19:02
طراحی و ساخت تقویم باعکس دلخواه شمافقط 1000تومان طراحی قالب با عکس دلخواه شما فقط 5000تومان اول تحویل بگیرد در صورت رضایت هزینه پرداخت میشه