آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

هدیه پاک خدا

آفتاب در اومد از کجا؟

1391/12/3 14:21
نویسنده : مامان
134 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام آرشا طلا.آفتاب درامد از کجا؟لبخند ( دیگه معلومه که منظور از آفتاب تویی عزیز دلممژه) چندروزه این بیت شعرو اختراع کردماز خود راضی و وقت و بی وقت برات میخونم جیگل مامان قربونت بشمماچ تو هم انگار میفهمی در مدح تو شعر گفتم نیشخندبرام درجواب یه لبخند خوشگل میزنی.چندروز خیلی مریض بودی و تو اون مدت هیچ چیزی به جز شیر نخوردی قربونت بشم من که اونقد ضعیف شدی.خیلی اذیت شدی سرمای بسیار بدی خوردی سرفه های خیلی شدید ناراحتهمراه با گلوی چرکی و مماخ جاری چشمکبی تابی و گریه های روزانه و شبانه و نخوابیدن ها ودارو نخوردن ها و به زور دارو رو به خوردت دادن ها و روزا همش توی بغل من بودن هات (که باعث شد کمر درد و گردن دردم عود کنه ).دلم نمیومد بغلت نکنم وقتی دلت بغل میخواست و اینجوری آروم میگرفتی عزیز دلمبغل.نصف شبا هم بابایی با گریه های بی امان تو چند ساعت راه میرفت و تو بغل تکونت میداد تا آروم بگیری.خلاصه خداروشکر الان بهتری ولی هنوز کاملا خوب نشدی.با وجود اینکه مریض بودی (اینجور مواقع معمولا نی نیا به خاطر داروها که معمولا اثر خواب آور دارن خوابشون بیشتر میشه )همچنان در مقابل خواب مقاومت میکردی و با همون چهره بی حال در حال سرک کشیدن جاهای مختلف خونه بودی.اون کابینت کنار لباسشویی که قبلا فقط نگاش میکردی الان دیگه برات جذابه.این کابینت انبار اسکاچ و سیم ظرفشویی و عرقیات و اینجور چیزای خونه ماست.تازگیا میتونی با کلی پشتکاردرشو باز کنی و میون بطری عرقیات و دستکش و سیم ظرفشویی ...کلی میگردی و بهم میزنی و تا جایی که دستت میرسه میریزیشون بیرون.مثل چند شب پیش که البته از نیمه شب گذشتهبود و مدرک تصویریشم موجوده لبخند  الان تقریبا میتونی 4 دست و پا راه بری البته هنوز یه پات یکم زیرت میمونه و لنگ لنگان 4 دست و پا میری خنده و دیگه خیلی خطرناک شدی اصلا نمیشه تنها بذارمت مدام باید مواظبت باشم تا وقتی میخوای چیزی رو سرنگون کنی یا ازش بالا بری آسیب نبینی .قبلا که هنوز نمیتونستی خودتو جابجا کنی اگه چند دقیقه تنهات میذاشتم و توی آشپزخونه به کارام میرسیدم خیالم راحت بود اما الان مدام باید مواظب بود وقتی از مبل بالا میری سرتو به دسته چوبیش نکوبی یا کنار میز تی وی از شیشه  میز صدمه نبینی یا وقتی خودتو به سرامیکا میرسونی دمپایی اشپزخونه رو نبری تو دهنت سبز  اخه این دمپاییا چی داره که اینقد دوسشون داری ؟تند تند میری سمتش و برمیداری میبری سمت دهنت که یهو غافلگیر میشی و ازت میگیرمش تازه وقتی در حال صعود به بالای مبل یا تی وی یا برداشتن دمپایی از اونجا دورت کنیم یا ازت بگیریمش بهت برمیخوره افسوسو گریه ات میگیره دل شکسته  چشمک .این روزا که با پای خودت در حال کشف چیزای تازه هستی زیاد دوس نداری توی روروئک بمونی و موقع گذاشتن پاهاتو یه جوری میذاری که نتونی توی صندلی بشینی خنده .این اواخر از آب بازی تو حموم بسی لذت میبری و دیگه از دوش نمیترسی (قبلا همش بالا رو نگاه میکردی و یهو گریه ات میگرفت )بابایی موقع شستن موهات دوشو میگیره رو سرت و گوش شیطون کر دیگه گریه نمیکنی هزار ماشا... آقایی شدی برا خودت ماچ

چند تا عکس  در پست بعدی میذارم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)