آرشاآرشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

هدیه پاک خدا

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

1391/12/26 4:44
نویسنده : مامان
489 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک خوشگل مامان و بابا.قربونت بشم من.عزیز دلم بعد اون همه اذیت شدنات بخاطر پروسه طولانی دندون در اوردن الان چندروزیه یکمی آروم تری آخه دو تا دندون کوشمولوی سفید خوشگل دراوردی عزیز دل مامان(این قطره های آهن مگه گذاشتن سفید بمونه دندونات مامانی؟)قربون خنده هات بشم من که با وجود دندونات شیرین تر و بامزه تر شدی عسیسم.توی این مدت تقریبا طولانی که برات ننوشتم تغییرات زیادی کردی. بهتر و سریعتر از قبل چهار دست و پا میریچشمک چیزی رو اگه بخوای برداری تند تند میری سمتش و بلافاصله میذاری تو دهنت(مخصوصا اگه دمپایی آشپزخونه باشه) که البته سریع ازت میگیرمش و تو هم میزنی زیر گریه و تا موقعی که یه چیزی به جاش بدست نیاری آروم نمیشی قربونت بشم.چند روزیه که کارای خونه تکونی رو شروع کردیم و تو از شلوغی خونه حسابی کیف میکنی و جیغ میزنی روی سرامیکا میشینی و خودتو سر میدی یا همونطور که نشستی میچرخی و یه صداهایی از خودت در میاری. میری سراغ کارتونا و بقیه وسایل و سعی میکنی اونارو تکیه گاه کنی و بلند شی حتی با جارو برقی که ازش میترسی بازی میکنیخنده.جدیدا وقتی آب میخوری یه کم آب ته لیوان نگه میداری و دستتو میذاری تو لیوان و هی چنگ میزنی خنده  خیلی بامزه است این کارت .کاملا مشخصه که خیلی کیف میکنی .چند شب پیش من و بابایی خسته از خونه تکونی وسط هال رو زمین نشسته بودیم و مشغول شام خوردن و گرم صحبت تو هم در حال بازی با چمدون و کارتونا بودی.یهو دیدم بدون هیچ تکیه گاهی چند لحظه کاملا ایستادی و بعد خیلی آروم آروم روی زمین فرود اومدی باورمون نمیشدقربونت بشم ماچعزیز دلمممممممممممم  من و بابایی اینقد ذوق کردیم بغلت کردیم و کلی بوست کردیم جیگل مامان خیلی غافلگیر شدیم.از اون روز همش حواسم هست که دوباره تنهایی میتونی بایستی یا نه؟ انگار فهمیدی اون دفعه ذوق مرگ شدیم فعلا ما رو تو خماری گذاشتی نیشخند چند شب پیشترا هم داشتم ازت عکس میگرفتم گفتم بذار با فلش امتحان کنم ببینم چطور میشه من عکس میگرفتم و فلش میخورد تو خنده ات میگرفت من تا حالا فکر میکردم تو از نور فلش خوشت نمیاد و ممکنه بترسوندت وقتی دیدم میخندی منم تند تند عکس میگرفتم تند تند فلش میخورد و تو هم قاه قاه خندیدی .عزیز دل مامانننننننننننننن الهی که همیشه لبت خندون باشه جیگلمممممممممم.در راستای خونه تکونی یه سری هم به کمد لباسای تو زدم.کلی لباسای کوشولوی خوشگل که فقط یکی دوبار پوشیدی بعضیا رو هم اصلا نپوشیدی آخه یادم رفته بود اصلا این لباساروبرات خریدیم و وقتی کوچیک شدن رویت شدنناراحت خلاصه حسابی کمدت خلوت شده.گهواره ات رو هم دیگه جمع کردیم آخه خطرناک شدی وقتی میخوابونمت میتونی بلندشی یه بار خوابوندمت تو گهواره و رفتم پستونکتو بیارم وقتی برگشتم دیدم نشستی و لبخند به لب داری سعی میکنی بایستی.این شد که جمعش کردیم و قراره برات تخت حفاظ دار بخریم عزیز دل مامان جیگل بابا.خونه حسابی بوی عید گرفته الانم از تمیزی داره برق میزنه آخه امشب خونه تکونیمون تموم شدههورا یکی دوبار تو رو با کالسکه بردم بیرون این روزا هوا خیلی خوبه مخصوصا که بازار ماهی و سبزه عید حسابی گرمه .من خودم همیشه از دیدن سبزه و ماهی و تخم مرغ رنگی وهفت سین عید سرشااااااااااااااار از انرژی میشم اصلا به نظر من همه صفای عید توی همین چند روز قبل عیده این بوی بهار درختای جوونه زده و اواز پرنده.قراربود بابایی برات ماهی قرمز بخره اما چون توی مسیر رفتن خونه مامان جونی ممکنه ماهی کوشولو زنده نمونه منصرف شدیم.اما برای خریدن جوجه رنگی خوشگل همچنان  مصممیمنیشخند به بهانه تو واسه خودمون میخریم هر چند که سالهای قبل هم که تو نبودی جوجه میخریدیم و با خودمون میبردیم(یه کیفی داره از اینجا میخریم با خودمون میبریمشون تو راه نگه میداریم میذاریم یه نیم ساعت واسه خودشون تو هوای آزاد گردش میکنن دون میخورن.تا روز سیزده بدر با خودمون همه جا میبریمشون و بعد میسپریم دست یکی که مرغ و خروس داره)تا این روز همچنان خوب غذا نمیخوری و وزنت کمتر از اونیه که باید باشهگریه  دیگه پیش دکتر نریمان نمیبریمت به خاطر برخورد نامناسب دفعه پیشمتفکر.تحقیق میکنیم تا یه دکتر خوب و باسواد و البته متعهد پیدا کنیملبخند.احتمالا این آخرین پست در سال 1391 خواهد بود.اولین روز سال جدید تو وارد یازدهمین ماه زندگیت میشی نفس مامانبغلهوراو ایشا... توی سال جدید باز هم میام و برات مینویسم عزیز دلم.امیدوارم که سال آینده ی سال بسیارررررررررررررررررررررخوب و پر برکت و سرشااااااااار از سلامتی و تندرستی و آرامش وشادی برات باشه پسر قشنگمماچ (همچنین برای بابای مهربونت و البته خودمنیشخند و همه خواننده های این وبلاگ چه اونایی که فقط میان و عکسارو میبینن و نوشته ها رو میخونن و بی هیچ نشونی میرن چه اونایی که لطف میکنن و یه ردپایی از خودشون میذارن تا بدونم که اینجا اومدنلبخند)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان زهرا
26 اسفند 91 4:05



خیلی ممنون مامان زهرای عزیز از حضور سبزت


زهرا
10 فروردین 92 18:05
وای من ذوق مرگ شدم اینا رو خوندم. هی آرشا رو توی این حالتایی که نوشتی تصور می کنم و دلم می خواد پیشم بود بغلش می کردم. چند روز پیش بچه همسایه مون به دنیا اومد. یه پسر کوچولوی بنگلادشی

هی من دلم می خواد برم بغلش کنم ولی از مامانش جرات نمی کنم. حتی نمی زاره بهش دست بزنیم. آخه بعد از پنج تا سقط به دنیا اومده، خیلی هواش رو دارن.

من دلم می خواد نی نی بغل کنم




زهرا جونم مرسی از محبتت عزیزم.

مامان اون نینی حق داره خوب بایدم هوای نینیش رو داشته باشه.یه کم بزرگتر بشه حساسیت اونام کمتر میشه.