سفر به شمال
واسه تعطیلات عید غدیر 2 روز رفتیم شمال.توی ماشین اصلا نمیشینی و باید حالت ایستاده نگهت دارم تا تو بیرون رو تماشا کنی گاهی هم روی پام بالا پایین میپری.اما واسه خارج شهر رفتن و بین جاده خطرناکه .هر کاری کردیم صندلی عقب توی کریر بشینی فایده نداشت آخر مجبور شدم روی صندلی جلو توی بغلم بنشونمت واسه اینکه خیالم راحت باشه کمربندو روی شکمت بستم جوری که نمیتونستی تکون بخوری اولش یکم تقلا کردی وقتی دیدی فایده نداره آروم و ساکت نشستی معلوم بود شاکی شدی عزیز دلم.من و بابایی هر چی صدات میزدیم و باهات حرف میزدیم هیچ نگاه نمیکردی و اخمات تو هم بود و پایینو نگاه میکردی(قربون پسرم بشم من که مثل آدم بزرگا قیافه میگیره و بهش برمیخوره)یه ...
نویسنده :
مامان
14:24